جدول جو
جدول جو

معنی گچ ساز - جستجوی لغت در جدول جو

گچ ساز(دَ / دُو)
سازندۀ گچ. آنکه گچ را آماده برای کار کند. آنکه گچ درست و ساخته کند
لغت نامه دهخدا
گچ ساز
آنکه گچ را برای ساختمان آماده کند
تصویری از گچ ساز
تصویر گچ ساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گچ کار
تصویر گچ کار
استاد بنّا که کارش گچ بری یا گچ مالی به دیوار است، گچ گر
فرهنگ فارسی عمید
آنکه سنگ و گچ در کوره پزد: حرّاض، گچ و آهک پز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران، سر راه شوسه کرج به چالوس. سکنۀ آن 50 تن. پاسگاه پاسبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). رابینو در سفرنامه خود (بخش انگلیسی ص 27) این ده را به نام گچه سر آورده است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل گچ ساختن
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ زَ)
آن که یخ تهیه کند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سازگار. موافق. (یادداشت مؤلف).
- همساز گشتن، موافق و همراه شدن:
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همساز گشت.
فردوسی.
، همدم. مونس. قرین. (یادداشت مؤلف) :
سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز همساز و یار.
فردوسی.
، همسر:
که ای خوب رخ کیست همساز تو
بدین کش خرامیدن و ناز تو؟
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی شمال خاوری ایذه. کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
کسی که گره درست کند. گره سازنده:
بهر گشاد کار که در بستگی کم است
با قامت خمیده گره ساز میروم.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، سازندۀ دگمه و دگمه ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
نوعی از گل است
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آنکه به گل بازی کند. (آنندراج). آنکه شوق پروردن گلهای خوب دارد نه بقصد فروختن:
ز بس صحن چمن از خندۀ گلزار خرّم شد
در او چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن.
عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ اَ دَ اُ دَ/ دِ)
دف سازنده. کسی که دف و طبل می سازد. (ناظم الاطباء). دفاف. (از منتهی الارب). و رجوع به دف شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عطل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخ ساز
تصویر یخ ساز
آنکه یخ سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد ساز
تصویر مد ساز
روالگر نودر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل سازی
تصویر گل سازی
ساختن گلهای مصنوعی (امروزه هنری بشمار میرود)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گز بازی کند: چو رقاص گز باز آید ببزم کند دف باقبال آهنگ جزم. (ملاطغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گره ایجاد کند، آنکه مشکلی در کار ایجاد کند، سازنده دگمه دگمه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دیوار ها و سقفها را گچ اندود کند. توضیح بنابر دو قسم است: سفت کار و گچ کار. سفت کار کسی است که بیشتر کارش چیدن مجردی و آجرچینی و شفته ریزی و بر آوردن دیوار و پوشانیدن سقف و نظایر آنست در صورتیکه کار گچکار بیشتر نازک کاری و کارهای ظریف و کم زور است از قبیل سفید کاری و نظایر آن. گاهی گچ کاران فقط سفید کاری میکنند: بگچ کاریش هر که پرداخته گچ از نقره صبحدم ساخته. (طغرا)، آنچه که بگچ اندوده شده آنچه که گچ کاری شده: مصهرج حوض گچ کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مال
تصویر گچ مال
آنکه دیوار و سقف اطاق را گچ اندود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ساز
تصویر گل ساز
آنکه گلهای مصنوعی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ سازی
تصویر گچ سازی
عمل و شغل گچ ساز، محلی که در آن گچ تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بم ساز
تصویر بم ساز
آلتو
فرهنگ واژه فارسی سره
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی همانند جارو که گل دهد
فرهنگ گویش مازندرانی